روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

----(۶)

خسته از سر کار دوان دوان خودم رو می رسونم خونه... آخه اقای همسر قراره بیان و من کلی هنوز کار دارم. می رسم خونه عزیز می گه غذا رو از گاز خونه شون به طبقه بالا که منزل ما باشه انتقال بدم و من این کار رو هم می کنم. رسیدم خونه.... گل پسرو عزیز تاب تاب میده و گل پسر چشماش مست خوابه... من آروم می رم آشپزخونه تا گل پسر بیدار نشه ولی انگار اوون نشونه های خاص خودش رو واسه بودن من داره... تا کیفمم رو آروم می زارم پایین ... داد می زنه مامانیییییییی. و عزیز متعجب که چطور فهمیده من اومدم. تا ناهاری رو در حالت دوییدن بخورم پریسا (خانم جوانی که تو کارهای خونه بهم کمک میکنه ) در می زنه و می یان و نشان از شروع شیف کاری جدید من تو بشور و بساب داره... گل پسر با دختری پریسا خیلی جوره.. ولی دیروز جفتشون خواب آلود بودن و به من و پریسا این اجازه رو دادن که سریع کار ها رو انجام بدیم...راستی: صبحونه تا ناهار دو کف دست نان با چای + ناهار یه کف دست نان با کمی مرغ پخته همراه با سسش(البته بدون روغن) شام : سیب زمینی پخته + تخم مرغ پخته و کاهو و .... 

پریسا می گفت که از دو هفت پیش کمی لاغر شدم... منظرم جمعه بیاد و ببینم ترازو چی می گه!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
مهراوه چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:18 ق.ظ

هر روز نون و چای که نشد صبحونه رژیمی! به فکر پوست و موهات باش که اگر خراب بشه دیگه درست نمیشه. به قول چاقی عزیز" یکی به ما سلام میگه اول صورتمونو میبینه بعد هیکلمونو"!
توصیه میکنم بری دکتر تغذیه یا از رژیم من استفاده کنی که همه چیز توش داره

خوردن نون به خاطر در رژیم بودنم نیست. چیز دیگه ای دم دستم تو اداره نیست که بشه خورد. مگه بخوام شیر بگیرم بخورم که اوونم معمولا یا یادم می ره یا دوست ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد