روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

نسیمی چو بوی خوش آشنایی

بعضی آدم ها هستن که شاید هیچوقت ندیده باشی شون و شاید کلی هم بی معرفت باشی و به وبلاگشون سر هم نزنی یا بزنی و چیزی براشون ننویسی ولی اونها مثل آفتاب پشت ابر دنبالت می کنن و می خوننت... امروز بعد از مدتها صفحه امارگیر رو وا کردم و دیدم نسیم اندر احوالات همچنان مهمان نوشته های منه... عاقا مخلصیم.. باور کن نمی دونم چه مشکلیه که هر بار خواستم چیزی برات بنویسم ثبت نشد و یا سند نشد... ولی همچنان می خونمت... امیدوارم اینو هم تو بخونی و بفهمی دوست دارم و برای درگذشت پسر خاله ات کلی باهات غصه خوردم و برای بهبود حال مامانت دعا کردم... راستی قبولیت تو دانشگاه هم مبارک....

دوست داشتن ... مسئله این است

بعد از مدتها جنگ و اعصاب فهمیدیم که ریشه نارضایتی از زندگیمون احتمالا چی می تونه باشه... از ابتدا تو زندگی من و آقای همسر دچار وضعیت خاص بودیم که من اوون رو همیشه طلبکار از خودم می دیدم و اون من رو بی توجه... من می گفتم دوست داشتنت تو حلق ام و جلو نفس کشیدنمو می گیره و اون می گفت تو نسبت به من بی توجه ای و علاقه ای به من نداری و همیشه من رو در حالتی تجسم می کرد که می تونم به راحتی از زندگیم کنارش بزارم..که این فکر و مخصوصا بیانش معمولا باعث جنگ و جدل های زیاد بینمون میشد و می شه... خلاصه تازه در آخرین ورژن دعوامون و مخصوصا با پیش زمینه صحبتی که با خاله خانم داشتم که از خودش و روحیاتش می گفت تازه فهمیدم که  مشکل ما در تعریف دوست داشتنه.. مثلا آقای همسر معتقده که وقتی کسی رو دوست داری باید اوون فرد اولویت ذهنی، فکری ات باشه ، باید خواسته اتو به خاطر اون تعویق بندازی و یا به عبارتی به خاطر کسی که دوست داری خودت رو به هر مشکلی دچار کنی اما من معتقدم دوست داشتن باید آزاد باشه.. یعنی وقتی من همسرمو دوست دارم نباید چون می خوام بعد از ظهر باهاش باشم از رفتن به استخر و یا دیدن دوستاش محرومش کنم.. در حقیقت هم دوستش دارم هم بهش آزادی عمل می دم.. اگه می گه می خوام برم به خواهرم سر به زنم و به هر دلیلی من نتونم باهاش برم کاری نکنم که از رفتن منصرف شده و به احساسش تو اون لحظه احترام بزارم و راهیش کنم.. اما همسر خلاف این فکر می کنه می گه نباید اینجور باشه .. یعنی وقتی من تو رو دوست دارم اگه جایی بخوای بری و یا کاری بخوای کنی حتی اگه خودمم هم هیچ علاقه ای به اون کار نداشته باشم چون دوست دارم همراهیت می کنم و این دقیقا میشه گسل اختلاف ما... که من اونو به طلبکاری و بهانه جویی و سختگیری نسبت به خودم متهم میکنم و اوون هم معتقده من اصلا بهش توجه ندارم و در اولویت فکری من قرار نداره.. نمی دونم حق با کدومه.. نمی دونم برای این مشکل می شه راه حلی پیدا کرد یا نه.. ولی من معتقدم زندگی مشترک با تمام اشتراک هایی که داره و راهی که باید با هم طی کرد لزوما نباید تمام خواسته ها تحت شعاع این اشتراک قرار بگیره.. اگه من دوست دارم کتاب بخونم و همسرم دوست داره تلویزیون ببینه خوب ببینه ، من هم از کتابم لذت می برم اما اوون معتقده در این شرایط یا باید منو متقاعد کنه با هم فیلم ببینیم و یا خودش تلویزیون رو خاموش کنه و کتاب رو از من بگیره و یا به حالت اعتراض بخوابه که تو از با من بودن خوشت نمی یاد... ولی اونچه که مسلمه این کشف خیلی از سیاهی های ذهنم رو از بین برده هر چند هنوز واسش راهکاری ندارم