روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

گل پسر نوشت

من:مامان جان تو دیگه بزرگ شدی. آقا شدی باید بری تو توالت جیش کنی نه تو پوشک 

گل پسر: باشه مامان باشه(با یه قیافه مظلوم که دود از جیگر من بلند می شه) 

دیروز 

من: عزیزم مامانی چرا اول جیش می کنی بعد می گی مامان بیا جیش دارم 

گل پسر: تقصیر من نیست تعصیر اینه(اشاره به سیستم دفع ادار) 

من: خوب بهش بگو قبل از اینکه جیش کنه بهت بگه که تو بری دسشویی 

گل پسر: شلوارشو می یاره پایین و می گه شنیدی مامانی چی گفت 

من:

ترمیم

زنگ می زنم به آقای همسر . تا گوشی رو برمی داره می گم سلام عشقم چطوری؟؟!!! حس پر کشیدنش رو از پشت تلفن هم می شه احساس کرد... و من متعجب !!! با کلی علامت سوال و تعجب.... 

زمانی تنها کلامم عشق بود و دوست داشتن... عشق رو تو میوه هایی که پوست می کندم و منتظر می موندم تا بیایی و  با کلی ناز و نوازش  با هم بخوریم باید می دیدی... شبهایی که  از تو اتاق خواب می اومدم بیرون تا تو با صدای گریه های مداوم گل پسر بیدار نشی باید می دیدی... زمانی که نوعروسی بودم و تنها بخاطر خستگیهات تمام آرزوهام رو ریختم دور باید می دیدی... 

الان تو هم تغییر کردی.... هرچقدر من بدتر شدم تو بهتر شدی حالا جای من و تو عوض شده گاهی برای ترمیم بعضی چیز ها زمان زیادی لازمه... 

-------------------------------------------------------------------- 

پی نوشت:   

گل پسر: مامان بستنی داری( حالا فکر کنین بستنی دستش هست) 

من:  مامان جان اول باید می پرسیدی نه وقتی که ورش داشتی  

 عینکش  رو به چشم  می زنه و کیف مهدشو بر می داره می ره جلوی در و میگه: می می رم پیش بابایم 

مادر

می دونم تو هم بزرگ می شی و قدت از من بلند تر می شه و زورت از من بیشتر .. مثل من که الان قدم از مادر بلند تر و زورم بیشتر و گاهی صدام هم بلندتر ... می دونم یه روزی برمی گردی به این روزها فکر می کنی و به خودت بگی پدر مادرم کاری برام نکردن!!! مثل من که بارها تو دلم به خدا غر زدم به خاطر چیز هایی که باید بهم داده می شد و نشد... اما حالا که خودم مادر شدم می دونم همه بچه ها دوره ای به خطا می رن و بعد خودشون به درد پدر و مادر گرفتار...  

من مادرم... من دخترم... خدایا نعمتی از این بالاتر نیست ... شکرت که به من عشق مادری رو عطا کردی و فرصتی دوباره دادی که مادرم رو در اغوش بگیرم... مادری که این روزها زخمی بزرگ روی سینه اش سنگینی می کنه و من برای جبران تمام زحماتش تنها می بوسمش در حضور تو ... مادرم همیشه باش... بد اخلاق و خوش اخلاق.. بی حوصله و با حوصله بودنت معادل همه داشتن هاست 

پی نوشت: 

امسال روز مادر اولین سالی بود که گل پسر روزمو تبریک گفت و من تمام بار زندگی رو روی زمین گذاشتم و سبک شدم....

مسافر من

آقای همسر دیشب رفت . مثل همیشه با چشمهایی که لبریز بود . گل پسر هم به شیوه خودش ( با بد اخلاقی و پرت کردن اسباب بازیهاش) باباش رو بدرقه کرد... ولی من پر از حس های متناقضم... گاهی از خودم می ترسم که چطور مردی که این طور خانوادش رو دوست داره و برای ما حاضره هر کاری کنه  گاهی از بودنش نفسم تنگ می شه..ازدواج ما از روی عشق نبود ولی من خیلی امیدوار بودم عاشق باشم ، ولی خوب نشد.... الان گاهی به خودم می گم اگه برگردم عقب باز همون تصمیم رو می گیرم و باهاش ازدواج می کنم!!! نمی دونم .... یک روز می نویسم از هر چی که بهش فکر می کنم..

پی نوشت:

خدایا پشت و پناه همه مسافرها باش و چشمهایی که منتظرشون رو هیچوقت گریان نکن 

 

 

خانواده کوچک ما

لپ های گل انداخته از شادی و قلب کوچیکی که تند تند می زنه تا پدر بیاد... و لحظه رسیدن پدر و پرواز گل پسر به سمت اغوش پدر.... و پدر گل پسر، همسر من، آنچنان سفت ما رو در اغوش کشیده تا جای خالی نبودن ها رو پر کنه... انگار می خواد سهمی از این آغوش رو با خود ببره... و من فکر می کنم واقعا از چه چیز های خانواده سه نفر و کوچک ما  محرومه... پسری که آغوش پدر رو می خواد، پدری که زندگی کنار خانوادش رو می خواد و من که گرمای از دست رفته زندگیمو می خوام...

کاش اونی که می گفت دعای هر شب ما باید افزایش تحریم ها باشه کمی تنها کمی فکر می کرد که مردم این سرزمین از چه چیز هایی محرومن... پسری که هرشب از من می خواد زنگ بزنم به آقای پشت تلفن تا اجازه باباش رو بگیرم تا پیشش برگرده... مردی که هر بار به خونه بر می گرد سه سال پیرتر شده... و زنی که این روزها تمام آرزو هاشو ، تمام آنچه که می خواست و نداره یا اونجور که باید نداره رو نادیده می گیره تا هر ماه قسط بده ، فقط به جرم داشتن یک سر پناه...

پی نوشت: خدایا توی این مملکت که نه شادی هست نه امید ... نه عشق... تنها عاجزانه ازت می خوام به عزیزیانم سلامتی بدی و در پناه خودت حفظشون کنی...