روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه ۱۰=(۱۶ روز از خوش تیپ می شم)

روز ها رو می گذرونم. با وجود همسر تنها بودن سخت تر از زمانیه که واقعا نیست. یاد جمله ای می افتم که روزی کسی بهم گفت ... و من این روزها بیشتر از همیشه به جمله اش فکر   می کنم. نداشتن هیچ حرفی واسه گفتن .....نداشتن هیچ نقطه مشترک ذهنی .... و می دونم همسر هم مثل من تنها است. از چشمهایی که مرتب از اشک پر و خالی می شه... 

--------------------------------------------------------------------------------- 

روزنوشت: 

صبحونه: نان + چای (یه کف دست)     ناهار: ۳ تکه گوشت آبگوشت + یه کف دست نان شام : کمی سالاد اندونزی + یک قطعه پیتزا+ دوغ+ نصف بیسکویت

۹

چند روزی به خاطر اومدن آقای همسر نشد بیام از روزانه هام بنویسم. لبریز از حس های متفاوتم. خوشحالی باغم. اضطراب با ارامش. فقط در تلاشم که رژیمم رو حفظ کنم. که تا حالا موفق شدم .البته آقای همسر هم نسبت به گذشته خیلی کم اشتها تر شده که بخاطر کم خوراکی تو سایته. امروز صبح خودم رو گشیدم و 1:5 کم کردم که از هدف گذاریم 0.5 کیلو کمتره ولی شاید با ورزش بتونم جبران کنم. البته ورزش هم باید موکول شه به بعد از رفتن آقای همسر 

---------------------------------------------------------------------  

پنجشنبه: صبحونه: نان + کمی پنیر و چای  ناهار: ٢ تا تخم مرغ نیمرو+ زیتون+ ماست+کف دست نان 

شام: یک عدد کوکو سب زمینی + ماست و یه کف دست نان + پرتقال  +یک عدد باقلوا

جمعه: صبحونه: یه کف دست نان +یک عدد کوکو  ناهار 10 قاشق برنج + 4 قاشق خورشت کم چرب+ ماست + دو لیوان دوغ ، شام : یه کف دست نان + کمی غذای اضافی گل پسر+ نصف باقلوا با چای 

شنبه: صح: یک عدد بیسکویت کم شیرین+ چای  ناهار: ساعت 5 بعد ارظهر یک تکه سینه مرغ + یک کفکیر برنج+ ماست+زیتون مقدار فراوان سالاد.  

شام هم جز دو قاشق ذرت مکزیکی اضافه اومده کل پسر چیز نخوردم

روزانه ۸

میرم قصابی نزدیک خونمون تا  وقتی آقای همسر اومدن فریزر خونه خجالت زده نشه. صاحبش پیرمردیه همسن پدر. می گه ۷۴ سالش هست و می گه از دورانی که گوشت ۲ تومن بود و حالا شده ۱۸۰۰۰ تومن . می گه از گندمزاری که تو شمال تهران بود و اوون زمان مفت نمی خریدن و حالا... اوون صحبت می کرد و من تشنه حرفهایی که زمانی از پدر میشنیدم و حالا اوون قصاب به زبون می اورد. با مهربونی درد دل می کرد که دزد نبوده که هنوز باید بیاد کار کنه . می گفت که نون بازوش رو خورده و .... من با هر کلامش قلبم فشرده تر می شد. تلفن سیاه قدیمیش . دفتر چه تلفن هایی که رو هم با بی نظمی گذاشته شده بودن و چرتکه های که می خواست پول گوشت ها رو با هاش محاسبه کنه. با دیدن دستاش که کمی می لرزید با دستپاچگی داشت توضیح می داد که حساب و کتابم چقدر شد. و غافل از این که من سعی می کنم پشت اوون همه اشکی که توی چشمام جمع شده صدای شکستنمو نشنوه و لحظه ای بعد توی ماشین اشک مجال رانندگی رو از من گرفت 

  • گل پسر چرتکه پدر رو که گوشه ای از اتاق به یادگار گذاشتم رو با اصرار می خواد و من با گرفتن کلی قول که این مال آقاجونه و نباید خرابش کنی بهش می دم. و اوون با شوق دست می زنه و چرتکه رو از من می گیره و می بوسه. می گه ؛ مامانی آآآجون 

--------------------------------------------------------------------------------------   

صبحونه یه بیسکویت کوچک + چای+ ۱ کلوچه کوچک خونگی 

ناهار نصف کف دست نان با خوراک مرغ+ کمی بیکن 

شام : قلقلی مرغ که برای گل پسر پخته بودم و اوون نخورد و من خوردم+ کلی کاهو و هویچ+ یک کیک یزدی نیم خور گل پسر

----(۷)

دیروز از اول صبح روز مزخرفی بود. اولین حال گیری این بود که بلیط آقای همسر ok نشد و ایشون با اعصابی له شده مجددا به سایت برگشتن  و این جوری اومدنشون باز 2 روز به تعویق افتاد. خیلی چیز بدی آدم منتظر  اومدن کسی باشه و این حالت پیش بیاد. چون اعصابم بهم ریخته بود کمی زودتر از اداره مرخصی گرفتم و رفتم. چون ناهار امروز با من بود و من وقت نکرده بودم غذایی درست کنم غذا از آشپزخونه سر کوچه گرفتم تا هم تنوعی باشه و هم عزیز جون این غذا رو خیلی دوست داره . قبل از فوت پدر بوی غذای عزیزی تو کل خونه و کوچه می پیچید ولی حالا مدتهاس که این بو ها تو خونه پدری نیست ولی به لطف این آشپزخونه گاهی به صورت مصنوعی این عطر ها رو به خودم و خونه هدیه می دم. خلاصه رسیدم خونه دیدم حال عزیز  گرفته است و نشون به اون نشان با هر لقمه غذایی که خوردم به یاد بابا کلی اشک ریخت و دل منم خون کرد. دیگه واقعا اعصابم قاطی بود که یه موضوعی رو بهم گفت که دیگه کلا اعصابم منفجر شد که توی پست بعدی می گم .... خلاصه غذایی خوردیم که تو خوردنش هیچ لذتی نبود و فقط حرص خوردن بود و ناراحتی که تبدیل به یک گوی آتشین شد توی معده من....  

------------------------------------------------ 

صبحونه: نون + کمی پنیر+ آب جوش    ناهار: پلو و قورمه به میزان فراوان(یک پرس کامل) 

شام : یه قطعه کوچک لازانیای مریم (زن دایی) پخت.

----(۶)

خسته از سر کار دوان دوان خودم رو می رسونم خونه... آخه اقای همسر قراره بیان و من کلی هنوز کار دارم. می رسم خونه عزیز می گه غذا رو از گاز خونه شون به طبقه بالا که منزل ما باشه انتقال بدم و من این کار رو هم می کنم. رسیدم خونه.... گل پسرو عزیز تاب تاب میده و گل پسر چشماش مست خوابه... من آروم می رم آشپزخونه تا گل پسر بیدار نشه ولی انگار اوون نشونه های خاص خودش رو واسه بودن من داره... تا کیفمم رو آروم می زارم پایین ... داد می زنه مامانیییییییی. و عزیز متعجب که چطور فهمیده من اومدم. تا ناهاری رو در حالت دوییدن بخورم پریسا (خانم جوانی که تو کارهای خونه بهم کمک میکنه ) در می زنه و می یان و نشان از شروع شیف کاری جدید من تو بشور و بساب داره... گل پسر با دختری پریسا خیلی جوره.. ولی دیروز جفتشون خواب آلود بودن و به من و پریسا این اجازه رو دادن که سریع کار ها رو انجام بدیم...راستی: صبحونه تا ناهار دو کف دست نان با چای + ناهار یه کف دست نان با کمی مرغ پخته همراه با سسش(البته بدون روغن) شام : سیب زمینی پخته + تخم مرغ پخته و کاهو و .... 

پریسا می گفت که از دو هفت پیش کمی لاغر شدم... منظرم جمعه بیاد و ببینم ترازو چی می گه!!!!!