ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نزدیک یک ماه از آخرین پستم می گذره از اوون همه غم و ناراحتی و نا امیدی... توی یک ماه گذشته فلوکسیتین اثراتش رو کم کم کذاشته و حس نفرت من رو نسبت به اطرافیانم کاهش داده...دارم با خودم کنار می یام.. و دارم تلاش می کنم که واقعیت های زندگیم رو بپذیرم و یا با هاشون کنار بیام یا راهکاری برای مطلوب شدن کنم... توی این یک ماه فرصتی بود برای فکر کردن به خودم به پسرم به همسرم و همه اطرافیانم .. می دونم که چیز های تو زندگیم جای خالیشون همیشه منو زجر می ده ولی چیزهای زیادی هم هست که دلخوش باشم..یکی از مهمترین مشکلات من اینه که همیشه دلم میخواست با کسی زندگی کنم شاد باشه و خوش بین و دقیقا همسر من عکس این حالته... توی این مدت فهمیدم وقتی من ناراحت و دلسردم همسرم بسسسسسسسسیار خودش رو می بازه و توان روبه راه کردن شرایط رو نداره و این بخاطر بد جنسی اش نیست بلکه تربیت خانوادگیش همینجوره که مشکلی رو که می شه با دست باز کرد با دندون بازش می کنن.. خلاصه در حال پالایش روح بودم .. دارم سعی می کنم بیشتر خوش بگذرونم و از اینکه همسر با هام نیست عذاب وجدان نگیرم.. بیشتر بیرون می رم ... بیشتر تلفن می کنم و بیشتر رو کارهام تمرکز می کنم... در حقیقت من هم مثل همه دارم پوست می اندازم پو ست انداختنی که شاید با ورنج باشه اما توش رشد هم نهفته است...