ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سال ۹۰ هم تموم شد رفت پیش تمام سال هایی که گذروندیم... ولی توی گذشت عمر تعداد سالهایی که توی ذهنمون جاودانه شدن و خاطرهایی به روز توی ذهنمون مرور می شن کم هستن... حداقل برای من اینجوره
مثلا برای من سال ۱۵ آبان ۷۸ . ۱۸ تیر ۸۲. ۵ مرداد ۸۵ . ۲ شهریور ۸۶ . ۱۳ دی ۸۶ .۲۱ تیر ۸۷ . ۵ آذر ۸۸ ... همه این روزها برای من بهانه ای برای یاد آوری روزهایی هستن که مسیر زندگیم رو تغییر دادن... هر کدوم از این روزها یه شروع تازه در مسیر تازه بودن...
اما سال ۹۰... همه روزهات در خاطرم می مونه... روزهایی که بیشتر از هر سال دیگه های توش گریه کردم.. توی فروردین پدرم رو از من گرفتی... توی اردیبهشت تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده... توی خرداد صدای گریه های مادر هر شب با صدای جیر جیرگها منو دیوونه می کردن... و توی تیر و مرداد بیکاری آقای همسر که انقدر تلخی به کامم ریخت که پدر از یادم رفت.... شهریور بود که تنها دوستم رو ازم گرفت.. رفیق غارم... همدم دوران نوجوانی... کسی که رازهای مگو رو می شد بهش گفت... و من سوگوار دوستم خودم رو برای دوری از همسرم . برای پیدا کردن شغلی آماده می کردم... و بعد سسسسسسسسسسسسسسکوت
تنهایی
یاد گذشته ها
و باز تنهایی
اینقدر توی سال ۹۰ روزهای پر غصه زیاد داشتم که هیچوقت از یادم نمی ره
کسایی که رفتن و توی قلبم حفره های سیاهی ایجاد کردن...
کسایی رفتن که هیچوقت جای خالیشون پر نمی شه...
البته اتفاق های خوب شاید کم بودن ولی بودن.. مثل بودن گل پسر... مثل فهمیدن اینکه خانواده دارم که به داد هم می رسن.. و اینکه تونستم ۷ کیلو وزن کم کنم...
دیگه چیزی از خوبی هات در خاطرم نیست
چرا منو یادت رفت؟ من شادی تابستونت نبودم؟کم با من زندگی کردی؟!!!!!!!!!