ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زنگ می زنم به آقای همسر . تا گوشی رو برمی داره می گم سلام عشقم چطوری؟؟!!! حس پر کشیدنش رو از پشت تلفن هم می شه احساس کرد... و من متعجب !!! با کلی علامت سوال و تعجب....
زمانی تنها کلامم عشق بود و دوست داشتن... عشق رو تو میوه هایی که پوست می کندم و منتظر می موندم تا بیایی و با کلی ناز و نوازش با هم بخوریم باید می دیدی... شبهایی که از تو اتاق خواب می اومدم بیرون تا تو با صدای گریه های مداوم گل پسر بیدار نشی باید می دیدی... زمانی که نوعروسی بودم و تنها بخاطر خستگیهات تمام آرزوهام رو ریختم دور باید می دیدی...
الان تو هم تغییر کردی.... هرچقدر من بدتر شدم تو بهتر شدی حالا جای من و تو عوض شده گاهی برای ترمیم بعضی چیز ها زمان زیادی لازمه...
--------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
گل پسر: مامان بستنی داری( حالا فکر کنین بستنی دستش هست)
من: مامان جان اول باید می پرسیدی نه وقتی که ورش داشتی
عینکش رو به چشم می زنه و کیف مهدشو بر می داره می ره جلوی در و میگه: می می رم پیش بابایم
چی شد به اینجا رسیدی؟
چی شد الان انقدر تغییر کردی؟ اگه بگم منم اینطورم باور میکنی؟
باید چیکار کرد؟
نکنه واقعا مردا مثل سایه باشه ، تا میری دنبالشون ازت فرار میکنن ولی تا ازشون می خوای دور شی میفتن دنبالت؟
من نمی تونم یه نظر کلی بدم ولی معتقدم یک قسمت زیادش تقصیر خودم بود... گاهی فقط به صدای قلب گوش دادن درست نیست ...
راست می گید یه چیزایی به مرور 180 درجه عوض می شه
وای از دست گل پسرت کلی خندیدم
درست می گی ولی خود آدمها این درجه رو تغییر می دن
دلم می خواست کلی باهات حرف بزنم... حس نزدیکی خاصی دارم به اینجا ، به نوشته ها...
تند تند بنویس :*
ممنونم عزیزم از این همه لطف