ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خیلی وقته نبودم. نه اینکه ماجرایی برای تعریف کردن نبود منتها هر بار که خواستم بنویسم شرایط برای نوشتن مهیا نبود.
بعد از برگشتن از مسافرت با اقای همسر می تونم بگم همه چیز خیلی خوب پیش رفت. من و آقای همسر بعد از دعوا های مکرر و فریاد زدن های مداوم فهمیدیم که ادامه اوون شیوه زندگی برامون امکان پذیر نیست و باید در رفتارمون تغییرات اساسی بدیم. نتیجه این تغییرات ارامشی هست که تو فضای رابطه من با آقای همسر در حال حاضر وجود داره. البته این موضوع به این معنا نیست که دیگه چیزی برای ناراحتی وجود نداره.. من همچنان از تعاملش با دیگران ناراحتم... ازکم حرفیش توی جمع خانواده و اینکه اصولا فاقد دید طنز به زندگیه افسوس می خورم. اینکه معمولا مصاحبت های ما با دیگران بسیار کم و تقریبا علاقه ای به هیچ نوع جشنی نداره منو دچار افسردگی می کنه اما رفتارش در مواجه با من و گل پسر نسبت به قبل بسیار بهتر شده.
خجالت آوره که بعد از 6 سال زندگی مشترک همچنان من توی رویاهام مرد دیگه ای رو تجسم می کنم... کسی که اهل بگو بخنده و من درکنارش یک دنیا شادم... نمی دونم این موضوع طبیعه یا نه .. ولی بعد از این رویا ها شدیدا دچار عذاب وجدان می شم.... حس یک آدم خائن رو پیدا می کنم... همسرم آدم مهربونیه...دلسوزه اما هنوز نتونسته حفره های روحی ام رو پر کنه... شاید ادمیزاد همینجوری باید باشه....
از قضه همسر که بگذریم مهمترین اتفاق توی این چند مدت شروع مجدد رژیم گرفتن برای کاهش وزنم هست... که البته طبق معمول استارت این کار توسط خواهر جان زده شده... البته من تازه یک هفته است شروع کردم حدود 900 گرم کم کردم که به نظرم خیلی خوبه .. مخصوصا که ورزش رو یک خط در میون انجام می دم و 100% هم به رژیمم پایبند نبودم... امیدوارم من و خواهر جان بتونیم تا عید 10 کیلو کم کنیم...
بعد از اینکه شروع کردم به خوردن فلوکسیتین حسم اینه که همه چیز بهتر شده ... و دید من به مسائل مثبت تر از قبله ... امیدوارم بهتر هم بشه....
عزیزم اگر خوش مشرب و طناز و عشوه گر هم بود دلت یه جور دیگه خون میشد. منو ببین!!!!!