روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

جمعه

از علاقهمندی های این روزهای گل پسربالا پایین پریدن از رو شکم منه. احتمالا اونم فهمیده که من رژیم دارم..... 

دیروز با کلی گرفتاری رفتم خونه مادر آقای همسر. بنده خدا با تن مریض کلی زحمت کشیده بود... ولی صادقانه بگم .نگین که ادم بد جنسیم... ولی به خاطر بحثهایی که این بار با آقای همسر داشتم اوونجا هم اصلا واسم  مثل سابق نبود. انگار دلم بخواد ناراحتیمو از آقای همسر سر خوونوادش خالی کنم..... شاید این حس از اونجایی می یاد که هر چه قدر تو این مدت به همه احترام گذاشتم و محبت کردم هیچ به چشم اقای همسر نیومد... شاید با کمی ایجاد فاصله اوونم بفهمه که من می تونم مثل بقیه عروس های خانوادش باشم.  

مراد (ماشین آقای همسر که این روزها دست منه) هنوز تعمیر گاه است. این اولین باره که ۳ شب بیرون خوونه است. و معلوم نیس کی حاضر بشه... مثل اینکه طول و عرض دست گل اوون روزم خیلی زیاد بوده...... 

برنامه غذایی و بخور نخورهام هم از این به بعد تو وبلاگ رژیمیم می نویسم...

دست گل ۱۳

بعد از ۳ ماه و خورده ای سگ دو زدن خیر سرم گفتم به مناسبت سالگرد مزدوج شدنم  

 در غیاب همسر جان با عزیز و گل پسر بریم الواتی... که خدا خوب تو کاسمون گذاشت و به قول گل پسر ماشین باباجی رو زدم جی جیش کردم.... خدایا جمله بالا رو نادیده بگیر فکر نکنی شکر گذارت نیستم... خیلی مخلصتم خدا جووووووون. 

 خلاصه عین این  دو روز مرخصی رو توی پاسگاه و بیمه و تعمیر گاه گذروندم. و امروز از اینکه دوباره به محل کار برگشتم تا کمی استراحت کنم خوشحالم. ۲ هفته دیگه آقای همسر می یان و هدف گذاری من برای این دو هفته ۲ کیلو کاهش وزنه... راستی اون هدف خوشتیپ شدنم تقریبا محقق شد ... قرار بود ۴ کیلو کم کنم که نشد و تنها ۳ کیلو کم شدم.. که کلی راضیممم .وبلاگ رژیمم رو هم امروز راه می ندازم.

نیمه ماه

حتما می پرسین چرا همچین اسمی رو واسه این پست گذاشتم.... 

خوب دلایلش متعدده اولیش که مهمترینشه اینه که نزدیک به نیمه ماهه و اداره ما هنوز پولی دستش نیس که حقوقمون رو  بده  

دومین دلیل اینه که نیمه دی چهار سال از تاریخ عقد من و اقای همسر می گذره... و با تمام فراز و نشیب هاش و اعتراف به این موضوع که گاهی از کرده خویش به سان سگ پشیمان می شم ولی در مجموع راضیم و این روز برام یاد آور خاطرات خوبیه.... 

سومین دلیل اینه که من می خوام از ماه کامل(مهتاب) به ماه نیمه خودم رو تبدیل کنم ... البته نه با عجله بلکه با ایجاد یه شرایط با ثبات و دائمی .... یعنی می خوام به رژیمم به شکل جدید ادامه بدم و ورزش رو هم بهش تا جایی که بتونم اضافه کنم... 

خلاصه این شرایط فعلی و تصمیمات فعلی منه...  

در مورد رژیم زیکزاکی هم که تعدادی از خواننده های میلیونیم پرسیده بودن باید بگم یه روش رژیم گرفتنه که ابتدا میزان کالری مورد نیاز یه هفته رو محاسبه می کنین و بعد این میزان کالری رو به نسبت های متفاوت توی رو زهای هفته پخش می کنین.. یعنی مثلا یه روز ۶۰۰ کالری دارین یه روز ۸۰۰ تا یه روز تقلب هم دارین که می تونین بالای هزار تا بزنین تو رگ.شرح کاملشو تو وبلاگ رژیمی که می خوام درست کنم می نویسم...  

------------------------------------------------------------------------------------ 

پی نوشت: گل پسر این روزها شاده شاده.... مامانی سعی می کنه وقت بیشتری براش بزاره و تصمیم دارم بعد از اینکه کمی کارهای ادارم سبکتر شد ابزار و لوازم باغبانی رو برای داشتن گلی زیبا در خانه فراهم کنم... یعنی می خوام کمی کتاب و مقاله بخونم و تو عمل به کار ببندم تا توانایی ها ی   گل پسر رو جهت و کمبود هاشو جبران کنم. و مهمتر از همه دوست دارم جوری تربیت بشه که همیشه در آینده از وجود خودش احساس رضایت کنه و مثل من و باباش نباشه که برای شاد بودن نیاز به زیر و بالا شدن زمین و زمان داشته باشه... دوست دارم به جای اینکه همش در فکر تامین وسایل خوشبختی ظاهریش باشم کمی هم به یادش بدم که برای خوشبخت بودن نیاز به یه حسه خوبه و یه دل شاد....

امروز به تمامی روز دیگری است

آقای همسر دیشب رفتن. خدا منو ببخشه ولی اصلا ناراحت نیستم. فقط زمانی که داشت می رفت کمی دلم واسش سوخت. دلم واسه اینکه کاری می کنه که خودش زود پشیمون میشه می سوزه. از اینکه کلی منت کشی کرد و من دلم مثل سنگ شده بود و با چشمای گرد شده بهم نگاه می کرد دلم سوخت. ولی الان ابدا ناراحت نیستم. باید کمی جلوش وای می سادم تا بفهمه من اوونجوری که تصور می کنه هلاکش نیستم. بفهمه که می تونم دوسش نداشته باشم و بهش محبت نکنم. نتیجه این ۱۰ روز موندنش این شد که من کلی از برنامه های غذاییم عقب بیوفتم.امروز صبح وبلاگ (سمیرا لاغر می شود رو می خوندم). روش لاغری زیکزاکی. تصمیم گرفتم این کار و بکنم. نمی دونم از این به بعد برنامه ها رو با جزئیات اینجا بنویسم یا یه وبلاگ رژیمی درست کنم..... کار زیادی برای انجام دادن دارم. می خوام یک تحول اساسی به خودم. هیکلم. روحیه ام بدم. تا آخر این هفته باید تردمیلم رو که داره خاک می خوره رو پا گرد اخر خونمون رو به اتاق انتقال بدم. ... این هفته باید جبران هفته پیش رو هم بکنم..... 

---------------------------------------------------------------------------------------- 

پی نوشت: گل پسر کارت های بازیشو می یاره و می گه مامان ورق. من هم کار تها رو واسش ورق می زنم و اسم شکلای اوون رو می گه... این بار گل پسر هم از رفتن باباییش خیلی ناراحت نیست. 

راستیییییییییی فاطی هم به جمع اوون هایی که هر شب باید حضور غیاب لالاشون رو بکنه اضافه شده... 

---------------------------------------------------------------------------------------- 

هنوز ۱۰ ساعت از جمله ای که گفتم می خوام رژیم زیکزاکی بگیرم نگذشته که من رو سیاه تو اولین زیکزاک گیر کردم. بگو کاه مال خودت نبود کاه دون که بود.  

اداره زحمت کشیدن امروز ما رو به ناهار مهمان کردن که من ۲ تا گوجه کبابی+ یه سیخ کباب جوجه+حداقل نصف ظرف(یک بار مصرف ) برنج رو لومبوندم + ماست و نصف نوشابه 

البته می تونم امروز رو به حساب کالری بالا بزارم.

 

رنج

هستم . با روزانه هایی که قابل نوشتن نیست و شاید مثل خاطره ای زشت در ذهنم تا ابد بمونه . این چند روز انقدر جنگ اعصاب داشتم که شاید خوردن یا نخوردن بی اهمیت ترین موضع بوده باشه. حس این روزهای من پراز نا امیدی و رنجه. رنج اینکه اونکه باید مرهمت باشه باید یاورت باشه بدیهی ترین مسائل براش غیر قابله فهمه و با نیروی بی منطقی اسب سرکش غرور رو توی خونه به تاخت و تاز انداخته. حس اینکه این همه مدت تمام اوون چیز هایی که بهش فکر می کردی توهمی بیش نبوده و هیچوقت از خود گذشتگی هات و درک کردن هات به چشم کسی نیومده و تمام این مدت این من بودم که هر روز صبح دروغ من خوشبختم رو تو آینه با خودم تکرار می کردم.  

زمانی که تمام زحماتم نادیده گرفته می شه زمانی که بودن یا نبودن اهمیتی نداره  شاید وقت اوون رسیده بار دیگه مثل گذشته ها باز دست رو زانو بزارم بدون هیچ تکیه گاهی .و بدون هیچ انتظاری برای یاری رساندون بلند شم.ذهنم پر از چیز های مختلفه. ولی حس از دست دادن قسمت بزرگی از آرزو هام بر همه چیز غالبه. می آم می نویسم از تمام اشتباهاتی که کرد و به تمام احترام هایی که گذاشتم و خودم بی احترام شدم.....