روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

دوستت دارم نوشت

توی این مدت که نبودم اتفاق کم نیوفتاد... 

اول از همه اینکه تعاملم با آقای همسر توی این سری مرخصی بسیار خوب پیش رفت. ارتباطی که توی روز اول اومدنش خیلی نا امید کننده بود توی روز آخر به یه مرخصی پر از مهر هم برای من و هم برای آقای همسر تبدیل شد . گاهی گفتن دوست دارم شاید بتونه خیلی از مسائل رو حل کنه... چیزی که فهمیدم اینه که اوون بخاطر شرایط کاری و دوری از من و گل پسر شدیدا تحت فشار و ناراحته... و بیشتر اوقات لجبازیهاش بخاطر همین حس کودکانه اش هست. این بار تلاش کردم بیشتر بهش رسیدگی کنم و ۲ روز مرخصی بگیرم که خیلی کارساز بود.... 

روز سه شنبه مصادف با ۲ اسفند ۱۳۹۰ گل پس برای اولی بار اومد پیشم و دستاش رو روی صورتم گذاشت و گفت ماماجی(مامان جون) دوست دارم.... و من لبریز از شادی شدمو یا به عبارتی یه دو سه روزی خر ذوق بودم... 

آخر هفته به همراه گل پسر و عزیزی مهمان خاله خانم بودیم.. شاید کمی سوزش روز های گذشته رو توی دلم احساس می کردم ولی به عنوان خاطرات زیبا لبخندی رو به لبام می آورد... یه دوست دارم کپل برای خاله خانم که هر کاری می کنه از ته دلشه و دلش پاک و زلاله...

نظرات 2 + ارسال نظر
مهراوه یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ

چاکریم....
راستی کدوم سوزش؟؟؟ نگو که سوزش رفتن جناب همسره که باور نمیکنم!!!!

نسیم دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ق.ظ http://nasim30.blogfa.com


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد