-
مادر
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 11:08
می دونم تو هم بزرگ می شی و قدت از من بلند تر می شه و زورت از من بیشتر .. مثل من که الان قدم از مادر بلند تر و زورم بیشتر و گاهی صدام هم بلندتر ... می دونم یه روزی برمی گردی به این روزها فکر می کنی و به خودت بگی پدر مادرم کاری برام نکردن!!! مثل من که بارها تو دلم به خدا غر زدم به خاطر چیز هایی که باید بهم داده می شد و...
-
مسافر من
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 10:24
آقای همسر دیشب رفت . مثل همیشه با چشمهایی که لبریز بود . گل پسر هم به شیوه خودش ( با بد اخلاقی و پرت کردن اسباب بازیهاش) باباش رو بدرقه کرد... ولی من پر از حس های متناقضم... گاهی از خودم می ترسم که چطور مردی که این طور خانوادش رو دوست داره و برای ما حاضره هر کاری کنه گاهی از بودنش نفسم تنگ می شه..ازدواج ما از روی عشق...
-
خانواده کوچک ما
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 13:41
لپ های گل انداخته از شادی و قلب کوچیکی که تند تند می زنه تا پدر بیاد... و لحظه رسیدن پدر و پرواز گل پسر به سمت اغوش پدر.... و پدر گل پسر، همسر من، آنچنان سفت ما رو در اغوش کشیده تا جای خالی نبودن ها رو پر کنه... انگار می خواد سهمی از این آغوش رو با خود ببره... و من فکر می کنم واقعا از چه چیز های خانواده سه نفر و کوچک...
-
عاشقانه
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 15:14
روزهای با تو بودن رو مزه مزه می کنم.. می دونم دیگه فرصت زیادی ندارم و روزهای که بغلم می کنی و جای خط و خراش هایی که روی دست و پام رو می بوسی داره از لای دقیقه ها و ثانیه ها می لغزه و یه جایی که فقط من به یاد بیارم و خدا حفظ می شه... وقتی با دستای کوچیکت برام دست تکون می دی و دست در دست عمو محسن راهی پارک می شی می دونم...
-
تفاوت
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 15:01
شاید بین دیدنت و تکان دادن دست و لبخندی به پهنای صورت توی انتهای کوچه و دیدن عکسی با یک لبخند دائمی روی دیواری در ابتدای کوچه خیلی تفاوت باشه... اما حس بودنت هنوز توی تمام کوچه ها و خیا بان ها جاری است ...مهم نیست که دل من چقدر دلتنگته مهمه اینه که من هنوز از حس حضورت سر شارم و می دونم هر جا که باشی تو شادی . و در...
-
i want a wife
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 14:20
« ترجمهی آزادی از “I want a Wife” اثر جودی برادی من جزو آن دسته از آدمهایی هستم که به آنها «عیال» میگویند. البته «مادر» هم هستم. چند وقت پیش در یک مهمانی آقایی از دوستان رادیدم ، که تازگی از همسرش طلاق گرفته است . میگفت باز میخواهد تجدید فراش کند. با خود اندیشیدم «چه فکر خوبی، راستی کیست که زن نخواهد؟» راستش را...
-
هراس
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 09:23
اگه روز شنبه دیدین یه خانمی هراسان و دوان دوان افتان و خیزان از در یه فروشگاهی زده بیرون اوون من بودم... توی یه چشم به هم زدن دنیا داشت سرم خراب میشد. من با گل پسرفروشگاه رفته بودم . طبق معمول گل پسر در حال حرص دادن من و کل فروشنده ها بود. البته تخس بازی در نمی اور فقط پشت رگال ها قائم باشک بازی می کرد. و من یه چشمم...
-
علائم
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 09:20
یه خانم جوونی هست که هفته ای یک بار می یاد منزل ما و توی کارهای خونه به من کمک می کنه یک خانم جوون که به خاطر شوهر معتادش مجبوره توی خونه ها کارکنه.. این خانم یک دختر خیلی مودب و مهربون داره که هر وقت می خواد بیاد منزل ما با خودش می یاره. توی هفته گذشته ۳ روز پشت هم خونه ما بعد از ظهر ها می یومدن خونه ما و گل پسر برای...
-
روز نوشت بهاری
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 07:53
تمیز کاری خونه من و عزیز جون خلاصه دیروز تموم شد.... گل پسر هم تا تونست شیطونی کرد که نتیجه اش شکستن عینکش و ایجاد یه برامدگی مثل گردو روی پیشونیش شد. خبر دیگه این که اوضاع اداره ما مثل کل کشور روز به روز قشنگتر می شه... و من نمی دونم چه کار کنیم که به زور نفرستنمون بهشت... آقا ما بخوایم بریم جهنم کی رو باید ببینیمم...
-
فحش نامه
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 07:37
ای آحاد ملت . ای امت همیشه در صحنه.ای اونهایی که می گن رفتین اعتراض کردین به پخش آهنگ های شاد کودکانه تو مهد کودک ها. ای تو اوون روح تون . ما ها رو که فنا کردین حالا نوبت این بچه هاست ... این بچه ها همین که ما پدر و مادرشون هستیم که به خیر شما ها اکثریت افسرده ایم رو ببینن تا چند سال دیگه افسرده می شن...حالا که چی...
-
یک روز بهاری
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 10:10
هیچ چیز بهتر از این نیست که صبح اول وقت گوشی آدم ساعتش زنگ بزنه و در همین حال گل پسر تو خواب و بیداری بغلت کنه و آروم بگه مامانی بخواب... و بعد من هم که از خدا خواسته همینطور که به راننده سرویس زنگ می زنم که نیاد دنبالمون آروم بغلش می کنم و می خوابم... اینجوریه که یه روز متفاوت رو تو بهار با گل پسر شروع می کنم......
-
سال نو
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 11:09
سال نو با اینکه کهنه شده ولی واسه همه مبارک باشه... واسه من که فقط انگار یه ۱ به تقویمم اضافه شده باشه حس خاصی ندارم...ولی رسما از امروز برام سال ۹۱ شروع شده... آقای همسر که با کلی بغض و آه که دل منو هم سوزوند راهی محل کار شدن و من و گل پسر باز تنها... ولی واقعا دلم برای این تنهایی تنگ شده بود.. وقتی آقای همسر هست دور...
-
بی عمر زند ه ایم و عجب مدار روز فراق را که نهد در شمار عمر
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 10:55
یکسال از اوون یکشنبه ابری گذشت... یکسال از اوون آخرین سیزده بدری که با هم رفتیم.. یکسال از خنده های مادر... یکسال از حس شادی بدون غبار غم گذشت... یکسال از یکشنبه ای که من پر از تشویش و اضطراب با عجله آماده شدم و اومدم دم خونه و تو برام در و باز کردی گذشت... چقدر ابرها به زمین نزدیک بودن... با احتیاط در زدم و با خنده...
-
واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 10:17
اشکایی که بی هوا رو گونه هام می ریزه غمی که از همه خاطره هات لبریزه دلی که می خواد بمونه. تنی که می خواد بره حرفی که تو دلمه . اما نگفته بهتره بی خیال حرفهایی که تو دلم جا مونده بی خیال قلبی که این همه تنها مونده آخه دنیای تو. دنیای دلای سنگیه واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه مثل تنهایی می مونه با تو همسفر شدن توی...
-
دیر نوشت از سال ۹۰
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 10:55
سال ۹۰ هم تموم شد رفت پیش تمام سال هایی که گذروندیم... ولی توی گذشت عمر تعداد سالهایی که توی ذهنمون جاودانه شدن و خاطرهایی به روز توی ذهنمون مرور می شن کم هستن... حداقل برای من اینجوره مثلا برای من سال ۱۵ آبان ۷۸ . ۱۸ تیر ۸۲. ۵ مرداد ۸۵ . ۲ شهریور ۸۶ . ۱۳ دی ۸۶ .۲۱ تیر ۸۷ . ۵ آذر ۸۸ ... همه این روزها برای من بهانه ای...
-
چهارشنبه آخر سال
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 10:34
اصلا ما هیچی ما که جز بشر حساب نمی شیم!! آخه ۲ تا قر دادن و بشکن زدن چه جوری می تونه امنیت ملی رو تهدید کنه که این همه گارد ویژه می ریرزین تو خیابون!!!! یعنی اینقدر امنیت ملی به گ....ز بنده
-
بچه های کارتون های سیاه و سفید
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 09:25
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم، کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند! ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند آن روزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی...
-
توهم
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 11:40
براتون پیش اومده که فکر کنین برای یکی از ته دل دارین مایه می ذارین و تمام تلاشتون رو برای خوشحالی و رضایت خاطرش دارین انجام می دین ولی اوون طرف برداشتش این باشه که داره بهتون لطف می کنه که همراهی تون می کنه..... برام جالبه بدونم توی این حالت دقیقا چه کار باید کرد!!! باید به طرف حالی کرد؟؟ باید مسیح وار به همون رفتار...
-
نامه ای ....
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 11:08
سلام چطوری؟؟؟ اونجا اوضاع خوبه؟ دیگه نگران چیزی نیستی؟ یه مدتی بود میومدی باهام صحبت می کردی و دلم کلی وا می شد... ولی مدتیه که دیگه خبری ازت نیست!!!! نمی دونم شاید کاری کردم که باعث ناراحتیت شده !!! یادته وقتی کوچیک بودم می رسیدی خونه من بدو بدو می رفتم سر پاکت هایی که توش پر بود از میوه و .... ولی همیشه اونی که من...
-
بوی عیدی
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 13:27
بوی عیدی، بوی توت بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی، وسط سفره نو بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخرده لای کتاب یا اینا خستگیمو در می کنم فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه شوق یک خیز بلند از روی بته های نور برق کفش جفت شده تو گنجه ها عشق یک ستاره ساختن با...
-
پیام مردمی
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 13:38
بعد از حضور حماسه ساز مردم شریف. دلیر در پای صندوق های رای که مثل سالهای قبل مشت محکم به دهان یاوه گویان بود. عاجزانه خواههشمند است از ناله کردن. غر غر کردن خدای نکرده فحش دادن در ادارات. اماکن عمومی بپرهیزید. خلاصه از قدیم گفتن هرکی خربزه می خوره پای لرزشم باید بشینه دیگگگگگگگگگگگگگگگگه
-
انتخاب
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 08:37
گل پسر لباسی رو که آماده کردم تا بپوشه رو دوست نداره.... براش از خوبی ها و نرم بودن پارچه اش و رنگ قرمز قشنگی که می گم. از قیمتی که براش پرداخت کردم ولی هیچ رقم حاظر به پذیرشش نیست...شاید برای مادرهایی مثل من که تو جنگ به دنیا امدن و تو تحریم بزرگ شدن و توی ازدحام وارد دانشگاه شدن و با هزار جور خفت کاری رو دست و پا...
-
من و تو
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 12:51
این روزها همه چیز منی همه چیزی که میتونم و میخوام داشته باشم .خنده ات دویوونم میکنه ..بزرگ شدی من و اوردی تو دنیایی از نگرانی برای خودت .اگر بهت اخم کنم اگر سرت داد بزنم .میای جلو صورتت رو میچسبونی به صورتم لبتو میچسبونی به لبم ..بوسم میکنی ..یا ..وسط گریه میگی چی شده مامانی ؟؟ بعد بوسم میکنی بعد منتظر میشی تا من باز...
-
دوستت دارم نوشت
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 09:41
توی این مدت که نبودم اتفاق کم نیوفتاد... اول از همه اینکه تعاملم با آقای همسر توی این سری مرخصی بسیار خوب پیش رفت. ارتباطی که توی روز اول اومدنش خیلی نا امید کننده بود توی روز آخر به یه مرخصی پر از مهر هم برای من و هم برای آقای همسر تبدیل شد . گاهی گفتن دوست دارم شاید بتونه خیلی از مسائل رو حل کنه... چیزی که فهمیدم...
-
حس غایب
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 11:19
اولین بار که آقای همسر از محل کار برمی گشتن از دو روز قبلش برنامه ریزی می کردم. تمیزی خونه و وضع ظاهر خودم همیشه تو اولویت بود. تا برسه خونه هزار بار بهش زنگ می زدم. و گزارش لحظه به لحظه بهم می داد. وقتی می گفت نزدیکه خونه است انگار مثل قدیما می خوام برم دیدن عزیزی دلم تاپ تاپ می کرد. زنگ رو که می زد میومدم دم راه پله...
-
گل پسر نوشت
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 08:01
هنوز تو خواب و بیداریم که صدای گل پسرو می شنوم که با خوشحالی از اینکه بیدار شده بهم سلام می گه می آد بغلم می کنه و سه چهار تا ماچ خوشکل بهم می ده و بعد آروم خودشو زیر پتوی من جا می کنه و میگه مامانی سسسلام. و من غرق لذت سفت بغلش می کنم.تازگی ها کتاب شعر هایی رو که براش می خونم با هام تکرار می کنه ولی کماکان اصرار داره...
-
روز برفی
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 08:52
از بچه گی از برف خوشم میاد. نمی دونم عین یه زنگه تفریحه برام. دیدن دونه های برف که انگار توی یه جشن بزرگ رقص کنان به زمین می رسن بهم حس دلپذیری می ده. گل پسرم هم این اخلاقش به من رفته ووقتی یواش صداش کردم مامانی برف می یاد. به سرعت از خواب بیدار شد و اومد پیشم. و کلی با هم با دیدن دونه های برف و سفیدی یه دستی که ایجاد...
-
روزنوشت
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 09:21
چند وقتی نبودم... امروز اومدم به خونه دنج و زیبای خودم.. جایی پر از رد خاطرها... خنده ها و گریه ها... واقعا دلم برای نوشتن تو این خونه تنگ شده بود...درگیرم زیاد. هرچند این روزها درگیر بودن افراد با مسائل مختلف حرف تازه ای نیست.نگرانم ... اوون هم زیاد از شرایطی که داره روز به روز بدتر می شه.. از نصف شدن ارزش حقوقی که...
-
گل پسر مضطرب
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 11:08
چند روزیه که گل پسر ناراحته... دوست داره چنگ بگیره و مو بکشه.. شبها تو خواب گریه می کنه و به کوچکترین صدایی از خواب می پره و می ترسه... شب بیدارم می کنه و می گه مامانی صیدا می یآد... و بعد می اد تو بغلم. صبحها کلی بازی در می یاره تا بره مهد ... امروز انقدر گریه کرد که خلاصه من تسلیم شدم و دیرتر بردمش مهد. تو گریه و...
-
سالگشت
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 08:17
چقدر استرس بود و بدو بدو.....از صبح که بیدار می شدم یه سرم تو اداره بود یه سر دیگه تو خرید لوازم خونه... از شیر آلات تا سینک و روشویی.... از یه طرف برادر بود از یه طرف همسر.... از یه طرف مادر بود و از یه طرف ...نه پدر نبود تو اوون روزها ... همش بهممی گفت دختر آدم تو خووونه سازی باید صبر داشته باشه... جاش دارین کاری می...